محمد سامين محمد سامين ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

سامين نفس بابا ومامان

فارغ التحصيلي خاله شكوفه

   خبر از اين قرار بود كه خاله شكوفه درسش تموم شده والان شده يه خانم دكتر كامل كامل   قرار بود وقتي خاله شكوه رفتش طرح يه ش ام بريم بيرون وديشب بعد از اينكه خاله شكوه حقوقشو گرفت ما هم مهمونش شديم رفتيم ددر وحسابي بهمون خوش گذشت  خاله شكوفه چند جا رو پيشنهاد داد واخر قرعه بنام رستوران سوسره تو بابلسر  افتاد يه جاي دنج وساكت خيلي بهمون خوش گذشت اين وسط چون رستورانش سنتي واروم بود يكدفعه يه چيزي ميپروندي يه دختر بچه هم اونجا بود كه كلا گير داده بودي بهش وخيلي از خودت شيرينكاري درور ميكردي البته عكس هم گرفتيم كه بعدا عكسها رو از خاله شكوفه ميگيريم     شكوفه جان من وماماني وبابايي براي موفقيتت هميشه...
17 تير 1392

درد ودل ماماني

سلام به همه اونهاييي كه دوستشون دارم   سامين گلم درسته كه ماماني دير به دير مياد بهت سر بزنه اما از اين به بعد بخاطر  خاله عاطفه وني ني ش هم كه شده واز مادورن زود به زود ميام  اينجا   سامين پسرم تو اين يكسالي كه كمتر به اينجا سر ميزدم براي خودش اقايي شده سامين پسرم الان دقيقا 34 ماهش هست وقتي به گذر عمر نگاه ميكنم احساس ميكنم همين ديروز كه پسرمو اولين تو بغل گرفتم اما الان شده تكيه گاهم  البته ميدونم ماماني خيلي برات وقت كم ميزارم وتك تك ثانيه هايي كه باهات نيستم عذاب وجدان دارم  اما وقتي بهم مي چسبي بقول معروف كنه ميشي از ته دلم ذوق ميكنم وقتي شبها توخواب دستهاتو رو گردنم ميندازي ونميزاري تكون بخورم ...
3 بهمن 1391

دنگ دنگ ببخشيد ميشه در باز كنيد ما اومديم

    سلام به پسر گلم   عزيزم شرمنده نتونستم براي مدتي وبتو اپ كنم البته تنبلي هم از من بود وبايد ببخشيد از اين به بعد سعي ميكنم زودتر سري به اينجا بزنم   ديگه براي خودت مردي شدي والان 32 ماهت هست وزمان چه زود ميگذره وهر روز را با شير ين زبونيت داريم سر ميكنيم وداريم ميبينم چه زود زمان ميگذره در يك چشم بهم زدن          اين قصه سر دراز داره اين دفعه با  يه عالمه عكس ميام سراغت ...
2 آذر 1391

اي مامان تنبل من

تك تك  تك اين مامان تنبلت اومده ............   ميدونم اگر بزرگ شي بتوني اينو  وبلاگو بخوني خيلي از مامانت گله ميكني اما ماماني چيكار كنم  كه اين مدت خيلي سرم شلوغه  هم تو اداره هم خونه   اين مدت ماماني يه سر رفتيم تهران خونه بابا مقيم اينها تا برات خريد كنيم وحسابي برات لباسهاي خوشگل خريديم  يه روز هم اونجا بودي تب كردي برديمت دكتر نشون داديم گفت چيز خاصي نيست الان هم حسابي مرد مردها شدي وهر كجا ميريم ازت تعريف ميكنن الهي   مامانت فدا شه     پي نوشت : اينو ميخوام از اين به بعد من وسامين براي خاله عاطفه مهربونم بنويسم كه از ما دوره وخيلي براش دلمون تنگ شده خاله عا...
27 بهمن 1390