بدون عنوان
بدون عنوان
فارغ التحصيلي خاله شكوفه
خبر از اين قرار بود كه خاله شكوفه درسش تموم شده والان شده يه خانم دكتر كامل كامل قرار بود وقتي خاله شكوه رفتش طرح يه ش ام بريم بيرون وديشب بعد از اينكه خاله شكوه حقوقشو گرفت ما هم مهمونش شديم رفتيم ددر وحسابي بهمون خوش گذشت خاله شكوفه چند جا رو پيشنهاد داد واخر قرعه بنام رستوران سوسره تو بابلسر افتاد يه جاي دنج وساكت خيلي بهمون خوش گذشت اين وسط چون رستورانش سنتي واروم بود يكدفعه يه چيزي ميپروندي يه دختر بچه هم اونجا بود كه كلا گير داده بودي بهش وخيلي از خودت شيرينكاري درور ميكردي البته عكس هم گرفتيم كه بعدا عكسها رو از خاله شكوفه ميگيريم شكوفه جان من وماماني وبابايي براي موفقيتت هميشه...
نویسنده :
مامان روجا
11:12
درد ودل ماماني
سلام به همه اونهاييي كه دوستشون دارم سامين گلم درسته كه ماماني دير به دير مياد بهت سر بزنه اما از اين به بعد بخاطر خاله عاطفه وني ني ش هم كه شده واز مادورن زود به زود ميام اينجا سامين پسرم تو اين يكسالي كه كمتر به اينجا سر ميزدم براي خودش اقايي شده سامين پسرم الان دقيقا 34 ماهش هست وقتي به گذر عمر نگاه ميكنم احساس ميكنم همين ديروز كه پسرمو اولين تو بغل گرفتم اما الان شده تكيه گاهم البته ميدونم ماماني خيلي برات وقت كم ميزارم وتك تك ثانيه هايي كه باهات نيستم عذاب وجدان دارم اما وقتي بهم مي چسبي بقول معروف كنه ميشي از ته دلم ذوق ميكنم وقتي شبها توخواب دستهاتو رو گردنم ميندازي ونميزاري تكون بخورم ...
نویسنده :
مامان روجا
9:12
بدون عنوان
دنگ دنگ ببخشيد ميشه در باز كنيد ما اومديم
سلام به پسر گلم عزيزم شرمنده نتونستم براي مدتي وبتو اپ كنم البته تنبلي هم از من بود وبايد ببخشيد از اين به بعد سعي ميكنم زودتر سري به اينجا بزنم ديگه براي خودت مردي شدي والان 32 ماهت هست وزمان چه زود ميگذره وهر روز را با شير ين زبونيت داريم سر ميكنيم وداريم ميبينم چه زود زمان ميگذره در يك چشم بهم زدن اين قصه سر دراز داره اين دفعه با يه عالمه عكس ميام سراغت ...
نویسنده :
مامان روجا
7:36
بيست وسه ماهگيت مبارك عزيزم
اي مامان تنبل من
تك تك تك اين مامان تنبلت اومده ............ ميدونم اگر بزرگ شي بتوني اينو وبلاگو بخوني خيلي از مامانت گله ميكني اما ماماني چيكار كنم كه اين مدت خيلي سرم شلوغه هم تو اداره هم خونه اين مدت ماماني يه سر رفتيم تهران خونه بابا مقيم اينها تا برات خريد كنيم وحسابي برات لباسهاي خوشگل خريديم يه روز هم اونجا بودي تب كردي برديمت دكتر نشون داديم گفت چيز خاصي نيست الان هم حسابي مرد مردها شدي وهر كجا ميريم ازت تعريف ميكنن الهي مامانت فدا شه پي نوشت : اينو ميخوام از اين به بعد من وسامين براي خاله عاطفه مهربونم بنويسم كه از ما دوره وخيلي براش دلمون تنگ شده خاله عا...
نویسنده :
مامان روجا
10:21