محمد سامين محمد سامين ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

سامين نفس بابا ومامان

سفرنامه سامين

                سلام عزيزم من در طي اين هفته اي كه برات پست نذاشتم تهران بوديم رفتيم ماشين بخريم عزيزم                                              به شما هم خيلي خوش گذشت البته هواي تهران آلوده بود وشما را زياد بيرون نبرديم وپيش مامان محبوب وبابا مقيم وعمو مهدي بودي ومن وبابا مازيار برات ميرفتيم خريد حالا سر فرصت برات جزئيات را مينويسم ...
21 خرداد 1390

ماهگرد پانزده ماهگی

                  سلام عزيزم امروز 14 ماهگيت تموم شد رفتي داخل 15 پانزده ماهگي                         ديگه ماماني كم كم داري بزرگ ميشي واسه خودت مردي شدي عزيزم                                               ...
7 خرداد 1390

پسرم بهشت بدون تو را نميخواهم

عزيزم امروز روز مادره وقتي مادر شدم هنوز طمع شيرين  آنطور كه ديگران ميگفتن نچشيده بودم آما وقتي براي اولين بار توبغل من قرار گرفتي فهميدم اين چه طعمي هست اكنون مادرم را عاشقانه تر دوست ميدارم ميدانم مادر يعني چه ميدانم انتظار يعني چه ميدانم غصه يعني چه وشادي چيست   پسرم تو معني دوست داشتن را به من فهماندي باتو معني عاشق شدن را هم فهميدم   گفتن بهشت زير پاي مادر هست                                      پسرم ...
3 خرداد 1390

پله پله تا بزرگ شدن

                سلام عزيزم اول از همه يك عذرخواهي كاملا بزرگ از پسر گلم بكنم كه 1 هفته به وبش سر نزدم ماماني اين هفته خيلي سرم شلوغ بود اميدوارم بتون زود به زود وبتو آپ كنم                     پسر ماماني خيلي ديگه مردشده كارهاي بامزه خيلي انجام ميده كلمات جديد ياد گرفته ماماني خيلي برام ناز ميكني وقتي ماماني دراز ميكشه مياي صورت نازتو ميذاري رو صورتم ماماني بعضي اوقات ميري روي صندلي اسبيت اون بالا واي ميستي كه خيلي خطرناكه عزيزم مواظب خودت باش ...
25 ارديبهشت 1390

تعطيلاتي كه گذشت پسر شلوغ ماماني

      پنجشنبه گنجشكك اش مشي من پنجشنبه كه شما را گذاشتم خونه مامان انيس وقتي از اداره رفتم خونه چقدر بهت خوش گذشته بود همهش داشتي دور ميزدي وكيف ميكردي ميرفتي اتاق خاله مرجان اذيتش ميكردي وكتابها وكامپيوتر دايي بهادر دست ميزدي مامان توچرا انقدر ورجه ورجه مي كني جانم  بعدازظهر پنجشنيه هم كه علي وعمو حسين وزنمو اومدن محل رفتيم   باغ دور زديم وشب هم شام خونه عمو رضا اينهابوديم البته پسرم ديگه آقا شده چون بابايي نبودش ماماني را زياد اذيت نكرده                      &...
18 ارديبهشت 1390

پسرم مرد شده

                                 عزيز جانم ما ديروز بعدازظهر رفتيم خونه مامان انيس ،چون فردا بابات ميخواد بره تهران مراسم عزاداري حضرت زهرا شركت كنه تازه به بابا يي گفتم برات خيلي دعا كنه زود زود بزرگ بشي وقتي هم بابا نيست  تو مرد كوچك من هستي بابا داشت ميرفت خيلي سفارش كرده الانم پيش مامان انيس وخاله مرجان هستي شلوغ نكني عزيزم     ...
15 ارديبهشت 1390

بزرگ شدن گل پسرم

  شاخ نبات مامان دیروز منو بابایی بردیمت بیرون وتو چقدر کیف کردی چون رفتیم پارک بچه ها داشتن بازی میکردن وتو نگاهشون میکردی تازه مامانی من وبابایی رفتیم بستنی هم خوردیم تو هم که نصف بستنی منو خوردی شب هم دایی بهادر اومد خونمون تو هم دیگه داشتی منفجر میشدی ...
13 ارديبهشت 1390