تعطيلاتي كه گذشت پسر شلوغ ماماني
پنجشنبه
گنجشكك اش مشي من پنجشنبه كه شما را گذاشتم خونه مامان انيس وقتي از اداره رفتم خونه چقدر بهت خوش گذشته بود همهش داشتي دور ميزدي وكيف ميكردي ميرفتي اتاق خاله مرجان اذيتش ميكردي وكتابها وكامپيوتر دايي بهادر دست ميزدي مامان توچرا انقدر ورجه ورجه
مي كني جانم
بعدازظهر پنجشنيه هم كه عليوعمو حسين وزنمو اومدن محل رفتيم باغ دور زديم وشب هم شام خونه عمو رضا اينهابوديم البته پسرم ديگه آقا شده چون بابايي نبودش ماماني را زياد اذيت نكرده
جمعه
ماماني امروز يكي از بهترين روزهات بود كه بهت خيلي خوش گذشت با اينكه شب قبل خيلي دير خوابيدي اما صبح زود بيدار شدي همون موقع عمو حامد اينها وعمو قهمان اينها اومدن اونجا ما ميخواستيم اونروز آش بپزيم وشما همرا عمو حامد وعاطفه جون ومامان انيس رفتين شير بگيرن بعدش هم كه يه خيلي دور زدي خيلي خيلي به پسرم خوش گذشت
شنبه
امروز يه حال وهواي ديگه داشتي چون
بابا مازيارميخواست بياد
وقتي بابايي را ديدي يه جوري نگاهشكردي كه مثلا دلت واست تنگ شده اما به روي مباركت نياودي
عزيزم غروب هم با عموحسين اينها برگشتيم خونه خودمون
سامين ماماني تپش قلب بابا يي وماماني
كارهايي خوبي كه سامين ميكنه
بعضي وقتها آروم ميشنه غذاشو ميخوره
با اسباب بازيهاش بازي ميكنه
كارهايي كه شيطونكوچولو گولش ميزنه انجام ميده
گاهي هم لج ميكنه غذاشو نميخوره واه ههههههههههههههه
اما قول ميده پسر خوبي بشه