يك ماه دوري ...............
سلام عزيزم
اول از همه بايد از گل پسرم عذرخواهي كنم باور كن پسرم چند وقت بود كه سايتم قاط زده بود اصلا باز نميشد در اين چند وقت كارهايي كه كرديم خلاصه برات ميگم
براي عيد فطر رفته بوديم تهران يعني سه شنبه رفتيم تا جمعه اونجا بوديم بهت كه خيلي خوش گذشت من وبابايي رفته بوديم برات كلي لباس خريده بوديم بعدش صبح زود از تهران حركت كرديم اومديم خونه مامان انيس ينها همه اونجا بودن چون براي ماشين شكوفه جون گوسفند كشته بودن نهار همه اومده بودن اونجا پسر من خيلي پسر خوبي بود.با بچه ها هم حسابي بازي كرد
دريكي از اين جمعه ها ماماني مادوره داشتيم و قرار بود نهار جمعه مهموني بديم كه چهارشنبه بعدازظهرماماني با چند تا از دوستهاي ني ني سايتي خودش برنامه گذاشته بود بعد از اينكه تموم شد بابايي زنگ زد از تهران برامون مهمون اومده دوستهاي بابا كه جمعا 7 نفر ميشدن فردا صبح هم رفتن از خونمون اما خودت حسابي با بچه هاشون بازي كردي بهت كيف داد فداي پسر نازم بشم كه با بچه ها خوب رفتار ميكردي همه اسباب بازيهارا بهشون ميدادي گلم فردا نهارش كه گفتم همه بودن وبهت حسابي خوش گذشت وصد البته پسر نازم خيلي مودب بود اذيت نميكرد فقط يه مقدار به محمد كوچو لو عمو حسن حسوديش ميشد كه اقتضاي سنش ماماني يه مقدار بيشتر تلاش كن كه كلمات بيشتري ياد بيري خيلي داري تنبلي ميكني ماماني اون روزي كه همه خونه ما بودن خاله عاطفه فرداش بليط براي آلمان داشت وميخواست بره عمو حامد خيلي ناراحت بود چون ويزاش نيومده بود ما دعا كرديم براي اونم بياد تا زودتر بره پيش خاله عاطفه تا تنها نباشه بعدش كه خاله عاطفه رفتش همه دپرس شده بودن مامان انيس وزنمو شهربانو يه تيكه گريه كردن اما ما با شلوغيمون فضا را عوض كرديم
روزهاي بعدش همه خوب بودبراي پسرم تازه خاله مرجان دانشگاه قبول شده بود هم روانشناسي ساري وهم علوم تربيتي دانشگاه سراسري بعدش يه روزي من وبابا مازيار وبابا نريمان ومامان انيس رفتيم براش ثبت نام كرديم تازه همراه خودمون نهار هم برده بوديم تو راه خورديم خيلي به ما خوش گذشت اما ماماني اون روزها سرما خورده بود و ماماني هي دعا ميكرد سامينش سرما نخوره
پنجشنبه صبح ماماني از اداره زود اومد رفتيم خونه زنمو شهربانو براي خاله عاطفه آش بپزيم اونجا با بچه ها حسابي بازي كردي بهت خوش گذشت البته يه مقدار علايم بيماري داشتي اما پسر خوبي بودي بعداظهر هم با شكوه جون بابا مازي وخاله مرجان رفتيم آش پخش كرديم يه خبر خوب هم شنيديم كار عمو حامد درست شد شنبه صبح ميره پيش خاله عاطفه ان شاا... هر جا كه هستن خدا پشت وپناه شون باشه