گذری بریکسال زندگی محمد سامین
عزيز دلم ميخوام از روزي برايت بنويسم من وبابا مازيار به عشق ديدنت از خواب برخواستيم ما سال ۱۳۸۹ را با اميد در آغوش گرفتن يه پسر ناز شروع كرديم وبراي ديدنت لحظه شماري ميكردم شب قبل از رفتن به بيمارستان مامان انيس ودايي بابك وزن دايي الهه شب اومدن خونمون تا با هم بريم بيمارستان ،تمام لباسهاتو توي كيف قرارداده بودم تا پسرم را با اون لباس نازش ببينم صبح كه رفتيم بيمارستان متوجه شديم دكترت خانم اسماعيل زاده رفته مسافرت ،وخانم دكتر اصنافي مامانت عمل ميكنه براي اخرين بار رفتم صداي قلبت ميشنيدم بعدش خانم دكتر اومد من لباس عمل پوشيدم رفتم اطاق عمل ،وقتي داشتم ميرفتم اتاق عمل دلم خيلي آشوب بود مامان انيس تسبيح دستش بود وبابا مازيار وپدرجون تو راهرو بودن در آخرين لحظه دست بابا مازيار گرفتم بهش گفتم براي هر دو تامون دعا كنه وقتي بي حسم كردن خوبيش آون بود كه ميتونستم صداتو اولين بار بشنوم وقتي صدا نازتو شنيدم عقربه هاي ساعت روي ۱۱ را نشان ميداد خانم پرستار يه پسر دوست داشتني را به من نشون داد كه چشمهاي سياهش باز باز بود ومامانش نگاه ميكرد خدا را در ان لحظه شكر كردم واز او خواستم به من نيرويي دهد تا بتوام امانتش را به سر منزل برسانم واو را انساني صالح وسالم تربيت كنم ۰
وبعدش ماماني ،انقدر درد داشتم كه نگو بابا مازيار گفت خدا يه پسر خيلي ناز بهمون داده نگو ونپرس وبعد از اون همه اومدن هركي كه فكرش كنيد ازعاطفه جون عمو حامد بگير تا بقيه عزيز بهتر از جانم دوستت دارم دوست دارم دوست دارم
عزيزم ماوسط هاي ارديبهشت تو رابرديم تهران خونه بابا مقيم اينها ،بابا مقيم اومد دنبالمون تا تو را با ماشين بابايي ببريم وقتي از بابل حركت كرديم تا خود خونه بابايي خواب بودي فقط توي تونل چشمهاتو باز ميكردي ،اونجا كه بوديم خونه عمه طيبه ،عمو رامين وعموعلي آقا رفتيم وتو چه ناز وآقا بودي تو اين مهمونيها ومن وبابا مازيار بهت افتخار كرديم .
ای جانم اواخر خرداد تورا برای ختنه بردیم بیمارستان ٍ ابتدا گریه نکردی اما وقتی خانم پرستار تو را ازمن گرفت گریه تو شروع کردی دلم برات پر کشیدچقدر دلم تنگ شده مامان انیس هم پیش من بود وقتی تو را از اتاق عمل آوردن زیاد گریه نکردی باز هم صبور بودی پسرم آقا هستی جانم تو همه نور چشم من وبابایی هستی
تابستون با همه گرميش اومد وتو چه گرمايي بودي يك دقيقه بدون كولر جايي نميرفتي وما با خنده هات ونازهات وبا همه شيرينكاريت توان دوباره ميگرفتيم عزيزم ما اوايل شهريور ۳تايي من وشما وبابايي رفتيم كيش ،همش فكر ميكرديم اذيت ميشي اما چه خاطراتي براي مارقم زدي كه آبروت ميره الان برات تعريف كنم هر وقت بزرگ شدي يادم بيار تا بهت بگم خيلي كيش خوش گذشت مهمتر از همه بودن تو اونجا بود حتما عكسهايي كه توي كيش گرفتي اينجا برات ميذارم.
.
اواخر شهريور هم عمو سعيد وخانمش بهاره جون از دوستهاي بابا اومدن خونمون ،ما قبل از اينكه بيان يه برنامه درست وحسابي براشون چيديم تا ببرمشون بگردونيم همه جا برديم منطقه شيخ موسي تو بابل خيلي قشنگ بود به قول بهاره جون آخر دنيا ،همون روز اونها را برديم خونه مامان انيس ،اونجا را ديدن وكيف كردن، يه روز هم اونها را برديم منطقه ساري سد شهيد رجايي وجاده سنگده كه بابا مازيار هميشه ماموريت ميرفت جاهايي كه من با اينكه بچه شمالم از ديدنش در حيرت بودم مثل تابلو نقاشي بود وفكر نكنم عده زيادي از انجا عبور كرده باشند بعدازظهرش رفتيم درياچه شورمست روستاي پدريت و عشق بابات وهمينطور عموسعيد كه عاشق اونجاست ناهار خورديم برگشتيم بابل
عزيزم روزهاي سنگيني در انتظارم بود چون ۷ مهر مرخصيم تموم ميشد وميخواستم شما را بسپارم به خاله زهرا كه پرستارتون بود اما عزيزم هميشه قلبم وروحم با تو هست تا ابد.عزيز جانم روزها پشت سر هم ميگذشتن ومن بزرگ شدن تو را از ته دلم مي ديدم روزي كه ونگران از اينكه نتوني با پرستارت (خاله زهرا)كنار بيايي اما دست خاله زهرا درد نكنه تونستي باهاش كنار بياي تو اداره اوايل هميشه دلم پيشت بود عكست كه توي كامپيوترم هر دقيقه نگاهش ميكردم ودلم پر ميزد تا بيام پيشت .
عزيزم چند روزي از اداره رفتن من نگذشته بود كه تو تونستي بنشيني تو هفت ماهگيت ،ومن خوشحال از اينكه تو زودي داره بزرگ ميشي وخدا را شكر از اينكه پسري سالم وباهوش به ما داده
جيگرم شب يلدا قبل از اينكه بريم خونه مامان انيس برديمت آتليه وچقدر عكسها قشنگ شد تازه همونجا توي آتليه تونستي براي اولين بار چهار ودست وپا بري جيگرم
تازه پسرم یک گل کاشتی بابا همیشه موقع اذان تو خونه کاری کرد که کسی حرف نزنه وبا هم بشینیم اذان گوش بدیم وآنقدر این کار کرد که تو تونستی با زبا ن شیرین خودت بگی اله اتبر
عزيزم دلم توي يكي از روزيهاي ديماه هم يك اتفاق خيلي خوب برايمان افتاد تاريخ ۱۹ دي محمدكوچولوي عموحسن وزنمواعظم بعد از چند سال انتظار بدنيا اومد شما دو نفرمثل داداشهای هم ودو دوست خوب برا همدیگر باشید خدايا در پناه ي خودش حفظ كن واميدوارم شادي همه ي آدمها هميشگي باشد
گنجشک اشی مشی ما بهمن ماه برات آش دندونی پختیم البته خونه مامان انیس یک مروارید خوشگل وکوچولو در آوردی که مثل الماس میدرخشید جانم تازه میتونستی لبه همه چیز رو برداری بلند شی تند تند هم زمین میخوردیً َِمامانی هم هی مواظبت بود تا چیزیت نشه عزیزم همیشه مواظبت باش البته دو تا فرشته ناز همیشه باهات هستن گلم
زنبور عسل من اسفند ماه وقتی اومد باخودش خاطرات پارسال برای من زنده میکنه روزهایی که منو بابا مازیار داشتیم برای شما اتاق و وسایل را آماده میکردیم عزیز جان ای نفسم ای کسی که تمام تپشهای قلبم بهامید بزرگ شدنت می تپدوقتی تورا می بینم دلم به آینده قرص تر میشه ومن وبابا تلاش بیشتری برایت میکنیم الان که به گذر یکسال نگاه میکنم چه زود یکسال از آمدن وروشن شدن چراغ زندگیمان میگذرد.روزها ی اسفند زیاد سرحال نبودی پشت سر هم دندون در میاوردی وزیاد حال نداشتی تازه یه سرما سخت هم خورده بودی تازه داداش کوچولوت محمد هم مریض شده بود وتوی بیمارستان بستری شده بود الهی به حق نی نی امام حسین همه بچه ها سالم وسلامت باشند وزیر سایه پدر ومادرشون
عزيز دلم يه ني ني ديگه هم تو اواخر اسفند به جمع ني ني هاي فاميل اضافه شد رونيا دختر پسر عمو ميلاد مباركه ان شا ا...
مهتاب زندگیم کم کم عید داره میاد وبا خودش بوی تازگی رو میاره وبه همراه اون هم بوی تولد دوباره ات میرسد جانم
عزيزم گلم شما يك روز مونده بود به عيد تونستي چند قدم راه بري ،اونقدر هم ذوق داشتي كه تند تند راه ميرفتي هي ميافتادي زمين شاپرك من ان شاا... هم موفقيتهاي زندگيت با گامهاي محكم باشد جانم
خدایا در این سال نو به پاکی قلب کوچیک وپاک پسرم ِ سلامتی همه نی نیهای ناز رو از خداوند خواستارم - همه پدر ومادرها هم سالم باشند و بچه های نازشون زیر چتر شون صحیح وسالم باشند
بهار با خودش یاد وخاطره دوباره رسیدنت یاد چشم انتظاری زیبای به تورسیدن میدهد خدايا شكرت
عزیز دلم ما امسال با بابا تصمیم گرفتیم به همه یه عیدی درست وحسابی بدیم یه تقویم قشنگ با عکسهای زیبایت تا هم بچه ها وقتی در گذر زمان به تقویم نگاه میکنن به یاد تو باشند پسر نازم مامانی از طرف تو برای همه یه دعا کردم
سال تحویل خونه مامان انیس اینها بودیم منو وشما خواب بودیم شاید هم تا آخر سال همچنان خواب باشیم صبح عید هم پاشدیم شما اولین سالی هم بود که تو جمع ما بودی وهمه خوشحال از حضورت ناهار عید هم همه اومدن خونه آقاجون اینها واقعا جاشون خالی بود روزهای عید هم از پی هم میگذشتن وما به مهمونی ودید وبازدید میرفتیم روز دو عید هم به سوادکوه رفتیم اونجا دوباره شما خیلی گریه کردی وبعدازظهر برگشتیم خونه مامان انیس
شاهچراغ زندگیم ۷ عید فرارسیدن تولدت بود عزیزم تولدت را بهت تبریک میگم وامیدوارم زیر سایه الله زود زود بزرگ وعاقل بشی
دوست دارم به انداز تمام......
جیگر طلا ما تولدت رو خونه مامان انیس گرفتیم البته برات دو تا تولدگرفتیم فاميلاي بابا يي هم جدا گرفتیم تو خونه خودمون
خو نه مامان انيس اينها خيلي خوش گذشت زديم رقصيديم كلي هم شادي كرديم اما ماماني چون ديگه ديروقت شده بود تو هي خواب داشتي ونق نق مي كردي جيگرم
كلي هم كادوي تولد گرفتي پسر رشيدم